سخت است دیدن پدر از پشت میله ها

یک جفت چشم سرخ و تر از پشت میله ها
در انتظار یک نفر از پشت میله ها 

با آن لباس طوسی غمگین و راه راه
سخت است دیدن پدر از پشت میله ها 

دنیا چگونه است درآن سو؟ پدر! بگو
زیباست خنده سحر از پشت میله ها؟! 

هی گوشه می زنند به مادر که نیستی
همسایه های بیخبر از پشت میله ها 

بابا! بیا به خواب من و لحظه ای بخند
رویت نمی شود اگر از پشت میله ها... 

حال تمام پنجره هایم شکسته است
کی؟ کی می آیی از سفر... از پشت میله ها؟!

(م. زمستان) 

اهل دانشگاهم

اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آن‌ها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

دنیای مجازی

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست. 

 

 

ادامه مطلب ...

نجوای نبوی

ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمد را
نمی‌گـیـرد خـدا هـم در دلـم جـای مـحمد را  

پس از عمری که چون پروانه بر گـِرد علی گشتم
در ایـن آیـیـنــه دیـدم نـقـــش ســیـمـای مـحـمد را 

به بینایی امـیر عرصه تجریـد خواهی شد
کنی گر سرمه‌ات خاک کف پای محمد را 

جهان را سر به سر آیینه روی علی دیدی
علی خود آینه ست ای دل تماشای محمد را 

محمد من رأی گفت و موسی لن ترانی دید
چه در دل داشت عیسی جز تمنای محمد را 

شـبی کآفـاق را آیینـه روی خدا دیـدم
خدا می‌دید در آیینه سیمای محمد را 

چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست
شـنـیـــد آخــر به جـان لــحـن دل آرای مـحمد را 

چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی
که مـن بـا خـویـشـــتـن دیـدم مـدارای مــحمد را 

که می‌داند که یوسف با همین آلوده دامانی
شنیـــد آخـر نـدای گرم و گیــرای مــحمد را 

شب صبح ازل پیوند رؤیایی تو می‌گویی  
همین من دیـدم آیا روی زیبـای محمد را 

سگ کوی علی هستم ولی دزدانه می‌بینم
علی بر سینه دارد داغ سودای مـحمد را

 یوسفعلی میرشکاک 

کاش....شاید...

فردا دوباره پنجشنبه هست...دوباره غروب پنچ شنبه و دوباره دلتنگی و انتظار...


شب مهمان خانه شد

یاد تو باز مرا می خواند

باز آهنگ صدایت را برایم زمزمه کردند

شاید...

پشت این پنجره های بسته تو باشی

شمع ها را برایت روشن کردم

کاش یادم می ماند

روشنی خوب نیست

چرا که دوست نداشتم اشک را در چشمانم ببینی

نمی خواستم دلت به خاطر من غمگین شود

شاید صبح تو بیایی

و شمع ها خاموش شده باشند

شاید نفهمی تا صبح اشک در چشمان من جاری بود

بستری خیس از اشک های دلتنگ

کاش

می دانستی باز خاطره ی چشمان تو

در نگاه من هر شب نقش می بندد

.

سرمشق های آب بابا یادمان رفت
رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت
گل کردن لبخند های همکلاسی
در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت
ترس از معلم ، حل تمرین ، پای تخته
آن روزهای بی کلک را یادمان رفت
راه فرار از مشق های زنگ اول
ای وای ، ننوشتیم ، آقا یادمان رفت
آن روز را آنقدر شوخی گرفتیم
جدیت "تصمیم کبری" یادمان رفت
شعر "خدای مهربان" را حفظ کردیم
یادش بخیر اما "خدا" را یادمان رفت
در گوشمان خواندند رسم آدمیت
آن حرف ها را زود اما یادمان رفت
" فردا چه کاره میشوی؟" موضوع انشاء
ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت
دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد
تکلیف فردا نان و بابا یادمان رفت

نیمه شب پریشب

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد
گفتم : رقیب ، گفتا : کله پا شد
گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش
گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جای هدهد دیش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟
گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی
گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟
گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری ؟
گفتا : که جاش دارم و افور با نگاری
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی !

گزیده ای از اشعار فریدون مشیری

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم 

 

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پیش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"

باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! 

اشکی ازشاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید،

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

....

لطفا برای دیدن بقیه اشعار به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...

در ضمن نظرررر یادتووون نره

ادامه مطلب ...

پیام های تبریک عید و سال نو

سال نو ، از آغوش مطهر خداوند فرا میرسد
وقلب من نیایش می کند:
خدایا! مرا متبرک کن
تا هر روز که در راه رسیدن به «تو» گام بر میدارم
با تحسین و حیرت
زیبائی را بجویم که همانا سرشت «تو»ست.
خدایا مرا برکت آن بخش
که هر روز وظیفه خویش را به انجام برسانم
به برادران و خواهرانم یاری برسانم
تا بار خود را در فراز و نشیب زندگی بر دوش کشند.
و هر روز نیایش کنم:
در آفتاب و باران بادا که خواست «تو» تحقق پذیرد.
آمین

ادامه مطلب ...

شعر های بهاری

بوی جان می آید اینک از نفس های بهار

دستهای پر گل اند این شاخه ها ؛ بهر نثار

با پیام دلکش " نوروزتان پیروز باد "

با سرود تازه " هر روزتان نوروزباد "

شهر سرشار است از لبخند ؛ از گل ؛ از امید

تا جهان باقی ست این آئین جهان افروز باد

فریدون مشیری

لطفا برای دیدن سایر اشعاربه ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه مطلب ...

عشق

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

****
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

****
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا

****

زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا

****
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران

زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا

****
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا

****
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون

دگربار دگربار چه سوداست خدایا

****
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم

چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا

****
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل​ها

غریبست غریبست ز بالاست خدای

****
خموشید خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا

( جلال الدین محمد بلخی_ مولانا)

دریچه

ما چون دو دریچه، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آینه‌ی بهشت، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه‌ها بسته ست

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد

( مهدی اخوان ثالث )