کاش....شاید...

فردا دوباره پنجشنبه هست...دوباره غروب پنچ شنبه و دوباره دلتنگی و انتظار...


شب مهمان خانه شد

یاد تو باز مرا می خواند

باز آهنگ صدایت را برایم زمزمه کردند

شاید...

پشت این پنجره های بسته تو باشی

شمع ها را برایت روشن کردم

کاش یادم می ماند

روشنی خوب نیست

چرا که دوست نداشتم اشک را در چشمانم ببینی

نمی خواستم دلت به خاطر من غمگین شود

شاید صبح تو بیایی

و شمع ها خاموش شده باشند

شاید نفهمی تا صبح اشک در چشمان من جاری بود

بستری خیس از اشک های دلتنگ

کاش

می دانستی باز خاطره ی چشمان تو

در نگاه من هر شب نقش می بندد

.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:21

دعا نمیکنم که بیایی دعا میکنم وقتی آمدی
چشمانم شرمسار نگاهت نشود
چون همه میدانند که می آیی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد