و کتاب بهانه ای بیش نیست :)

اینم کتاب کنترل برا بچه هایی که با دکتر اسلاملویان دارند.(با تشکر ویژه از خانوم مزارعی)                  دانلود

                                                                                                                                  

 

                     و البت اینم حللش                          دانلود

خودتون راضی این ؟؟؟؟؟؟؟


در هفت آسمان چو نداری ستاره ای 
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای 
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق 
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای 
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان 
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای 
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند 
کشتی کجا برم به امید کناره ای 
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود 
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای 
از چین ابروی تو دلم شور می زند 
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای 
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد 
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای 
در بحر ما هراینه جز بیم غرق نیست 
آن به کزین میانه بگیری کناره ای 
ای ابرغم ببار و دل از گریه باز کن 

میخ نکوب !!!

در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می ‏آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.

روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ‏ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به طویله رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخ‏های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف‏ هایت دیگران را می ‏رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان‏ ها می ‏گذارند. تو می ‏توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.

:) mohandes

گرفتم بعد عمری مدرکی چند

و اینجانب شدم حالا مهندس

ندانستم که ریزد از چپ و راست

ز پایین و از آن بالا مهندس

غضنفر گاری اش را هول نمیداد

د یالا هول بده یالا مهندس

تقی هم چونه میزد کنج بازار

نمی ارزه واسم والا مهندس

به مرد قهوه چی میگفت اصغر

دو تا چایی قند پهلو مهندس

شنیدم کودکی میگفت در ده

به مردی با چپق خالو مهندس

ز جنب دکه ای بگذشت مردی

صدا آمد " آب آلبالو مهندس "

خلاصه میخورد خون جماعت

همیشه بدتر از زالو مهندس

شنیدم با تشر میگفت معمار

به آن وردست حمالش مهندس

همین مانده که از فردا بگویند

به گوساله و امثالش مهندس

یهو یاد سکینه کردم ای داد

فدای آن لب و خالش مهندس

شنیدم که عمل کرده دماغش

خبر داری از احوالش مهندس؟!

شنیدم بعد تنظیمات بینی

بهش میگن همه خانوم مهندس

سرت رو درد آوردم من مهندس

سخن از هر دری اومد مهندس

یکی سیگار میخواد اون سمت دکه

برو که مشتری اومد مهندس


مشکل گشایی به اسم فیلد

بچه ها نظرتون در مورد اینکه یه فیلد بذاریم تو همین ترم یا ترم بعد چیه؟ کلا بگین چجور فیلدی می خواین 

فرق می کند

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل میافتد در آب می‌اندازد.

-
صبح بخیر رفیق، خیلی دلم میخواهد بدانم چه میکنی؟

-
این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

-
دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:

"
برای این یکی اوضاع فرق کرد
."



"همکلاسیای خوبم امیدوارم هرکسی سهم صدف خودشو داخل دریا بندازه و هرکسی منتظر بقیه نباشه،ی سال دیگه نه دریایی هست نه صدفی،سعی کنیم تصویر خاطرات خوبی از هم تو ذهن همدیگه باشیم "

....


یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌ چین بس است

خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است     


از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات
     ما را برای گریه سر آستین بس است