یاد ایام...

به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن...واژه ای در قفس است...

سلام....

سلامی به بلندای سرو و به گرمی آفتاب...سلامی گرم و صمیمی به دوستان گل مهندسی شیمی 89...

می دونم شاید یه کم که این متن رو بخونین احساس کنین که یه کم دیر این پست رو گذاشتم ولی باور کنید که وقت نکردم...

بگذریم...

دیروز دلم خیلی هوای دانشگاه رو کرده بود..یه گوشه نشستم و به تموم اون خاطره هایی که در گوشه و کنار ذهنم نقش بسته بود نگاهی انداختم...هرچند که بعضی از اونا اینقدر دور بود که تصویری واضح از اون رو نمی شد دید و بعضی ها اینقدر خاک گرفته بود که پیدا کردنشون یه کم زمان می برد...

بعضی ها تلخ بودن بعضی ها شیرین و بعضی ها فقط "بودن" و بودنشون به آدم احساس خوبی رو القا می کرد...

یادم افتاد به روزهای اول مهر, به هیاهوی درونی خودم که شوقی همراه با اضطراب رو برام تداعی می کرد...به اون روزا که هیچ کدومتون رو نمیشناختم...

روزای اول همون خاطراتی بود که "بود" ...همه ی اون رفت و آمدا...همه اون به انتظار اتوبوس پردیس کنار باغچه ایستادن..همه اون ترس از دیر رسیدن به کلاس مهران بد و همه ی به انتظار یه لبخند از مهران بد نشستن...

همه اون شیطنت ها و بازی هایی که سر کلاس سرهنگ اسدی و "دکتر" پارسایی ( این رو مجید و توحید می دونن)کردیم...

وهمه و همه اون خاطرات تلخ و شیرینی که ترم پیش اتفاق افتاد...

همه خندیدنا و اذیت کردنا سر کلاس آجیلی که اولش هممون حال کرده بودیم و آخرش تقریبا پشیمون بودیم...

همه به انتظار نشستن اینکه صباغی بگه رانچ کوتا و خندیدن از ته دل...

دوست دارم اینجا یه یادی از همه بچه ها بکنم و تشکری از همشون بکنم ...

از مصطفی به خاطر حرفاش سر کلاس دکتر اسدی که لبخند رو به لبامون می آورد...به خاطر معرفتش...

از امیر به خاطر برنامه بازارچه خیریه...

از عباس به خاطر لبخنای گرم و صمیمیش که هیچوقت از من دریغش نکرد...

از وحید به خاطر بودنش ,(یادم باشه یه روز با هم بریم نقش رستم) و به خاطر اس ام اسایی که گه گاه با اونا ازمون یادی میکنه....به تو ای دوست سلام.حالت آیا خوب است؟روزگارت آبیست؟...

از توحید به خاطر قدم زدن توی بارون و حرفایی که فقط من و اون خبر داریم..به خاطر اولین برخوردمون سر کلاس پارسایی و شروع دوستیمون از کنار تیر چراغ کنار ایستگاه قدیم پردیس...به خاطر حرفایی که هیچوقت به من نزد...به خاطر روزایی که با هم هایلار میگرفتیمو روی تپه عشق میخوردیم...

از ایمان به خاطر کمکاش توی پروژه آشنایی و خنده هاش و شوخیاش...به خاطر چیپسی که پشت چاپخونه با هم خوردیم و سوالای ریاضی که اونجا با هم حل کردیم...

 از مجید ( پیشکسوت فیزیک ) به خاطر حال نداشتناش و به خاطر تمام سادگیاش...به خاطر تمام غیبتاش و کارایی که لبخند رو به هممون هدیه میداد.... به خاطر فکری که شب قبل از امتحان آشنایی تو خوابگاه به سرش زد. نمره ای که هیچوقت از مهرانبد نگرفتیم...به خاطر جزوه هایی که با هم خوندیم و حرفایی که اون شب بین من و مجید و توحید زده شد...به خاطر سوتیاش...(تذکر لسانی...)

از سید مرتضی به خاطر شکلاتایی که همیشه به مناسبت جشن و تولد بین بچه ها تقسیم میکرد...به خاطر کیک خورون سر کلاس آجیلی و کیکی که به مناسبت آشتی کنون که اونم سر کلاس آجیلی بود آورده بود تشکر میکنم...به خاطر نوشتن برنامه های مبانی که هرچند یه خورده اذیتمون کرد ولی به هر حال...به خاطر حرفایی که توی kcc و توی سالن مطالعه زدیم....

از حاجی (محمد مهدی ) به خاطر تمام کمروییش و صداقتش... به خاطر بستنی سر کلاس اسدی...به خاطر همه اون حرفایی که چند روز بعد از جمعه معروف با هم زدیم (تلفنی)... به خاطر سوالای گاه و بیگاهی که سر کلاس آجیلی میپرسید و گاها بچه هارو به خنده وا میداشت...

از حامد به خاطر خنده ها و شوخیاش و در عین حال جدی بودنش...

از سید رضا به خاطر بودنش...

از علی اکبر به خاطر اولین دیدارمون که سر کلاس اسدی بود...اولین کسی بود که من توی دانشگاه باهاش حرف زدم...

از وحید (زحمتکشان) به خاطر ساکت بودنش که به قول خودش جزئ وجودیشه...

از هادی به خاطر شور و هیجانش...به خاطر نون فسایی... و به خاطر کمکایی که توی وبلاگ به ما داد...به خاطر حرفایی که توی ماشین ( اون روز جمعه که سید رو زور گیر کردن) با هم زدیم...

از سعید به خاطر لبخنداش که گاهی تلخ به نظر میرسید...به خاطر تیکه هایی که مینداخت...به خاطر شعبده هایی که انجام میداد ( روی دست راه رفتن و غیب کردن اشیا)...به خاطر آهنگ نیستان( که اونو محمد اصفهانی خونده و شعرش روز مبداست...)...به خاطر از جان گذشتگیش که جلوی اتوبوس (جلوی مهندسی 1 ) انجام داد...به خاطر بستن کمربند صندلی عقب...

از محمد جواد به خاطر صمیمیتش...به خاطر بودنش...به خاطر حافظیه و بابابستنی...

از احسان قاسمی به خاطر حرفاش که آدم رو به خنده وامیداشت...

از حسین به خاطر اینکه اگه نگم میاد و میزنتمون ( شوخی می کنم حسین جون )...به خاطر امضایی که از دکتر کمالی واسه بازدید گرفت...

از محمد مهدی به خاطر بودنش و معرفتش...

از یقطین به خاطر دوستانگیش و صمیمیتش...

از صادق به خاطر بودنش...

از علی عبدالحسین به خاطر لبخنداش و صمیمیتش...به خاطر خواب توی اتوبوس...

از همه بچه هایی که اون روز به چمران اومدن....

و از همه اونایی که به بازدید اومدن چه اونایی که کمک دادن و چه اونایی که کمک ندادن...

واز خودم.....!!!

و در آخر هم از همه دختر ها تشکر می کنم...

سعی کردم کسی رو از قلم نندازم...

از همه و همه تشکر میکنم و یک سالگی بچه های گل م.شیمی 89 رو به همتون تبریگ میگم...

توی این پست میتونین از هرکی بخواین تشکر کنین( فقط تشکر, نه گله و نه شکایت) و همچنین شما هم میتونین گذری به خاطراتتون داشته باشین...!!!

در آخر ببخشید که متن طولانی شد ولی لازم دیدم که حتما این متن رو بذارم....

نظرات 9 + ارسال نظر
منم سعید شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:46

پست جالبی بود همین

[ بدون نام ] شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24

behetun migam in weblog modelesh bad shode nagin na....in sheklaka koja rafte akhe...hala man cm gozashtam bacheha az koja befahman man budam

maybe you just need a REFRESH


[ بدون نام ] شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32

matne ghashangi bud....mersi k az 2khtara ham tarif kardin...kash mishod har kodum az bacheha miumadan ye hamchin matni raje b hame minveshtan...khaterati k tu zehneshun munde az hamkelasiyashun....jaleb misheha

پست free acount راه حل نیاز شماست


هادی شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:11

manam shadid az mohammad be khatere khastegi napazirish,be khatere mardi braye tamame fosool bodanesh,be khatere shad kardane dele bacheha be har shekli be khosos sibilesh.
Rasti mohammad man be shirazi boodanet shak daram ba in matn,motmaenni??? ;)

من در این رابطه شکی ندارم!




---------------------------------------------------------------
مرسی هادی جون...
آره باید شک کنی..چون من شیرازی نیستم.

یه همکلاسی پسر یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:59

محمد خیلی جالب بود..

میبخشین بچه ها کم نظر میدما !!! آخه نظرام نمیاد...

راستی این شکلکا نیستا الان شکلک مخصوص من کو؟؟؟

از بس ضایع بوده بلاگ اسکای پاکش کرده!



[ بدون نام ] یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:07

اااااا...یه هم کلاسیه پسر شکلک شما هم نیست؟مال منم نیست...به اینا که میگم باورشون نمیشه!!!

دست ما که نیست ؛ دست بلاگ اسکایه!!!


یه همکلاسی پسر دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57

حالا که شکلکا نیس یه اسم مستعار برای خودتون انتخاب کنین...

مثلا مهدی ، حاجی، کلاسور ، کتاب،...



یه همکلاسی دختر سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:04

من اسم خودمو انتخاب کردم....

یه همکلاسی پسر سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:10

اسم جالبیه یه همکلاسی دختر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد