ماشین نو مبارک

اگه (انشاالله به زودی) یه ماشین بخرید ، اولین چیزی که براش میخرید چیه؟  

    

سایر مواردُ نام ببرید 

ماجرای سربازی رفتن خانم ها

 صبحگاه:فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...

صبحانه:
وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم
 
ادامه در "ادامه" 
ادامه مطلب ...

قبل ازدواج بعد ازدواج

- قبل از ازدواج:

مرد: دیگه نمی تونم منتظر بمونم
زن: می خوای از پیشت برم؟
مرد: فکرشم نکن.
زن: منو دوست داری؟
مرد: البته.
زن: تا حالا به من دروغ گفتی؟
مرد: نه، چرا این سوال رو می پرسی؟
زن: منو مسافرت می بری؟
مرد: مرتب.
زن: منو کتک می زنی؟
مرد: به هیچ وجه.
زن: می تونم بهت اعتماد کنم؟

۲- بعد از ازدواج: همین متن رو از پایین به بالا بخونید .  

 

 

 

 ببخشید میدونم تکراریه ولی هنوزم قابل تأمّله!!! 

تفاهم یک زوج موفق

از یک زوج موفق سوال کردم: دلیل موفقیت شما در چیست؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید؟

آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم و قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!  

گفتم: آفرین! زنده‌باد! تو آبروی همه‌ی مردها را خریده‌ای! من بهت افتخار می‌کنم.  

حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چی هست؟

 آقاهه گفت: از روز اول قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی نظر بده و تصمیم بگیره، مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و با کی رفت ‌و‌ آمد کنیم و ...

  گفتم: پس اون مسائل کلی که تو در موردش نظر می‌دی، چی‌ هست؟

  آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر می‌دهم
  

 

 

شک

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند 

 

 

 

 

نجات

دوستی تعریف می کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری در شمال اردبیل، به جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت   جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! 

اینطوری تعریف میکنه:

من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی 20 کیلومتر از جاده دور شده بودم که ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نشد.

وسط جنگل، داره شب میشه،  بارون هم نم نم می اومد.

اومدم بیرون یک کمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم،  نه از موتور ماشین سر در میارم!!   

 راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.  من هم بی معطلی پریدم توش. 

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا که تشکرکنم دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!

کرک و پرم ریخت.

داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد .

ادامه در  ادامه 

ادامه مطلب ...