خوب همیشه گردش روزگار به کام آدمها نمی چرخه و یه دفعه آدم پشت سرشو نگاه میکنه میبینه که زندگی یه سیلی خوابونده تو گوشش...
این حرفا رو ول کنید...
آقای ذاکر روی سخنم با شماست...شمایی که از سوتی های بقیه فیلم و عکس تهیه میکنی این بار قرعه به اسم خودت افتاده...
یه سوال : دست چپ و راستتو بلدی؟
اون منویی که اسامی بچه ها واسه صندلی داغ رو نوشتی سمت چپ قرار داره نه سمت راست...
( امید وارم دوستان سریع پست قبل رو نگاه کنن چون ممکنه آقای ذاکر اونو پاک کنه که هرچند فرقی نمی کنه چون اگه این کارو بکنه عکسش موجود هست )
برای انتخواب اولین نفر که قراره روی صندلی داغ che89 بشینه از منوی سمت راست استفاده کنید
ما عکس شهدا رو میبینیم و عکس آنها عمل میکنیم
چون ما را با درد به دنیا میآورد و
بلافاصله با لبخند میپذیرد
چون
شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان میریزند
چون
وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون
وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند
میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند
و
وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکنند
چون
وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا
را با قابلمه اش بخورد
چون
وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه
تحویل دهیم یادمان رفته،بعد از یک تشر خودش هم پابه پایمان زحمت میکشد که همان نصف
شبی تمامش کنیم
چون
وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند
چون
بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف
سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون
شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد
و میوه پوست بکند
به
خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و پوتینهایمان را در
هر مرخصی واکس میزند
چون
وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا
باور میکنیم شاخ غول شکاندهایم
چون
موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقیقۀ بعد در حالیکه عینکش به چشمش است میپرسد:این
عینک منو ندیدین؟
چون
هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق کدام غذاییم ،حتی وقتی
که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم
چون
همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بسکه مریض داری کرد
و
چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار میشکنیم، چند روز بعد
همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که :بخشش از بزرگانه
چون
مادرند!
که مادر تنها کسی است که میتوانی
تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد
روز مادر مبارک...
اگه موافق باشین یه صندلی داغ یا صندلی حقیقت راه بندازیم که هر از چند مدت یکی بیاد و روی این صندلی بشینه و بقیه بچه ها هم سوالاشونو در مورد اون شخص بپرسن ( تقریبا مثل همون کاری که توی معارفه 2 انجام شد ) و اونم باید با صداقت به سوالا جواب بده...
موافقین؟
مقایسه همبستگی در بین خانم ها و آقایان...
خانمها به دوستانشون وفادارترند یا آقایون؟؟
یه شب خانم خونه اصلا” به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه! صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه که دیشب مجبور شده خونهء یکی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه. شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچکدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیکنن!
یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه که دیشب مجبور شده خونهء یکی از دوستهای صمیمیش (مذکر) بمونه. خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه. ۱۵ تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده!! ۵ تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونهء اونا پیش اوناست!!!
یه "اگه با نفر قبلی بودید" غیر منتظره :(در جهت دامن زدن به شایعات!!!)
اگه با نفر قبلی بودید موقعی که جای سعید بود (موقع تصادف!) چیکار میکردید؟...
اگه با روش عمل کردن مشکل دارید به اولین "اگه با نفر قبلی بودید" از منوی سمت راست مراجعه کنید!
: سید مرتضی
: محمد
: سایه (بعدا می شناسینش)
: یه همکلاسی پسر (که همه می شناسینش)
: X3
خودتون ُ تو نظرات با نشانتون اضافه کنید قبل از اینکه نشانه های حسابیش تموم بشه!!!
حادثه خبر نمی کند...
سعید پسر خوبی بود.آدمی بود که می خواست دنیا را عوض کند...پسر شوخی که لبخند تلخش برای همه ما آشنا بود....
چه بگویم...
زمان :امروز چند دقیقه بعد از تمام شدن کلاس مبانی
مکان : ابتدای ملاصدرا رو به روی مهندسی 1
هدف : ورود به مهندسی 1
سعید در حین عبور از خیابان وقتی میخواست به سرعت از جلوی اتوبوسی که در چند قدمیش بود و به سرعت به سمت وی می آمدعبور کند بی خبر از آن بود که خطر در سایه به انتظار وی نشسته است.
موتوری که در کنار اتوبوس بود و به سرعت می خواست از سمت راست اتوبوس سبقت بگیرد به شدت به سعید برخورد کرد و او را به داخل جوی فاضلاب انداخت....
من خواستم کمکش کنم ولی....ولی نشد...
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...