در سفر تشنگی به آب رسیدیم
خسته تر از خستگی به خواب رسیدیم
عشق طلوعی دوباره کرد و من و تو
در شب ظلمت به آفتاب رسیدیم
شعله یک حس ناشناخته گل کرد
تا به تمنا، به التهاب رسیدیم
آن همه دلبستگی به واژه بدل شد
واژه به واژه به شعر ناب رسیدیم
در تب تشویش، بین ماندن و رفتن
ما به معمای بی جواب رسیدیم
طاقت ماندن نبود و تاب جدایی
چون به دوراهی انتخاب رسیدیم
خسته و سرگشته هر طرف که دویدیم
باز به سرچشمه سراب رسیدیم
قصه ما هرچه تلخ، هرچه که شیرین
زود به پایان این کتاب رسیدیم!
محمدرضا ترکی
سعید صمیمانه یک قدم به سوی خاک رفتنتو تبریک میگم ، دیگه افتادی تو سرسره!
البته یه سال بزرگتر شدن و عاقل تر شدنو و... رو هم تبریک میگم!!!
ناراحت شدی،مهم نیست!
او ساقه ی شکسته ی ما را ندیده بود
سرشاخه های خسته ی ما را ندیده بود
آن سوی استوای همیشه بهار ما
پشت مدار بسته ی ما را ندیده بود
از انجماد قطب شمالم خبر نداشت
قطب جنوب خسته ی ما را ندیده بود
چیزی از انزوای عمیق زمین نگفت
منظومه ی گسسته ی ما را ندیده بود
تنها به کشف پوسته ای ساده دست یافت
آتشفشان هسته ی ما را ندیده بود
حتی خدا که مخترع دوزخ است نیز
عمق دل شکسته ی ما را ندیده بود
آیا شبی که احسنِ تقویم می سرود
تقدیر ناخجسته ی ما را ندیده بود؟
وقتی اضافه بار امانت به ما سپرد
روح به گل نشسته ی ما را ندیده بود؟
سقط جنین نه، سقط جهان است خلقتش
او نطفه ی نبسته ی ما را ندیده بود؟
از بس عجله داشت که خورشید بشکفد
شبهای پیله بسته ی ما را ندیده بود
ابراهیم واشقانی فراهانی
در سفر تشنگی به آب رسیدیم
خسته تر از خستگی به خواب رسیدیم
عشق طلوعی دوباره کرد و من و تو
در شب ظلمت به آفتاب رسیدیم
شعله یک حس ناشناخته گل کرد
تا به تمنا، به التهاب رسیدیم
آن همه دلبستگی به واژه بدل شد
واژه به واژه به شعر ناب رسیدیم
در تب تشویش، بین ماندن و رفتن
ما به معمای بی جواب رسیدیم
طاقت ماندن نبود و تاب جدایی
چون به دوراهی انتخاب رسیدیم
خسته و سرگشته هر طرف که دویدیم
باز به سرچشمه سراب رسیدیم
قصه ما هرچه تلخ، هرچه که شیرین
زود به پایان این کتاب رسیدیم!
محمدرضا ترکی
پر است خلوتم از یاد عاشقانه او
گرفته باز دل کوچکم بهانه او
نسیم رهگذر این بار هم نیاورده
به دست قاصدکی نامه یا نشانه او
مسافران همه رفتند و باز جا ماندم
کدام جاده مرا می برد به خانه او
در اشتیاق زیارت به خواب می بینم
کبوترانه نشستم برآستانه او
من و دو بال شکسته، من و دو دست نیاز
چگونه پر بکشم سمت آشیانه او
غروب ابری پاییز می چکد در من
پرم ز هق هق باران، کجاست شانه او؟
انسیه موسویان
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سوی تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بیتو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره ، یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک فدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
![]()
عیدتون مبارک
امروز ساعت ۱۳:۵۷ خورشید دقیقا بالای کعبه است ؛ جهت سایه
دقیقا پشت به قبله است
میدونید که شاخص باید عمود باشه!
میشه از وزنه آویرزان استفاده کرد!
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور
از بقیه کسانی که تو صندلی داغ قبلی رای آوردنن ، فرنوش که در دسترس نیست ؛ نوبتشون میرسه به سعید
طبق مراسم قبلی تا جمعه 31ام سوالاتونو بنویسید