یکعمر غیر دیده گریان نداشتیم
پیراهنی ز یوسف کنعان نداشتیم
عمر عزیز صرف دریغ گذشته شد
فرصت گذشت و همت جبران نداشتیم
سودایمان هماره خدا بود و نان و عشق
اما برای اینهمه امکان نداشتیم
اثبات بیگناهی خود را به روز حشر
جز اشک خون اقامه برهان نداشتیم
دندان حرص تیز، ولی نان نبودمان
نان آندمی رسید که دندان نداشتیم
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و... انسان نداشتیم
امروزمان سیاه و مصیبت نبود اگر
تاریخ پرشکوه و درخشان نداشتیم
مؤمن به نفس کافر خود میشدیم کاش
کاری به مشرکان مسلمان نداشتیم
گفتند: «زندهاید»، بگویید زندهایم
گفتیم زندهایم، ولی جان نداشتیم
سیدعبدالجواد موسوی