بعد از مدتها

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر می‌گفت:
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد

ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود: نباید به مساوا برسد !

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ..
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 02:28

چطوری هادی؟
دوباره بچه هارو جمع کن اینجارو راه بندازیم

نوهکرم.کسی نمیاد محمد جون

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 12:07

پیام خالی

Majid سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 00:27

mohammad 2bare rah bndazim k baz hamaro bndazi b joone hm ?? khli malayeri hastii :D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد