آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاک

ماه ساقی آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاک 
آسمانیست که افتاده زمانی بر خاک
 آفتابیست که در خاطره ی شبها ماند بوسه ی نیمه تمامیست که بر لبها ماند آب، عکسیست که در چهره ی جام افتادست 
آهوی تازه خرامی که به دام افتادست
 آب، پیش از عطش خاک، نمایان بودست 
جوهر زخمی خودکار خدایان بودست
 آب، بادیست که از ماه به مریخ وزید در زمین خون شد و از پیکر تاریخ چکید آمد و آمد و آیینه ی چشم همه شد عاقبت مایه ی شرمندگی علقمه شد *نخلها نعره کشیدند که اینجا باغیست آه در حافظه ی آب چه ظهر داغیست! داغ آن ظهر چه با سینه ی دریا می کرد؟ 
"دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد"
 ظهر بود و عطش فاجعه یاغی شده بود 
ماه دریا نفس قافله ساقی شده بود
 
ماهساقی به حرم خانه ی خون آمده بود
 آتشی بود که از خیمه برون امده بود مشک های تهی خسته، نگاهش کردند کودکان حرم آهسته، نگاهش کردند بر لبش تشنگی شرجی صد جام وسبوست 
"آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست"
 لشکر شام فغان کرد که سردار آمد بگریزید، که آن شیر علمدار آمد 
ساعتی رفت که از لشکریان خود انداخت
 نظری بر لب خشکیده ی آن رود انداخت *آه ای قافله سالار جوانمرد حسین!آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین!رود می خواست تو با خاطر شادش برسیآب در چشم تو زل زد که به دادش برسیآب را ریختی و فصل شکوفایی بودخاک بر سر شدن آب تماشایی بودآب آن روز نمی مرد و تقلا می کرد"جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد"آب در سینه ی خود شعله ی آهی انداختماهساقی به سوی خیمه نگاهی انداختساقی آن روز سبوی همه را خالی کردمشک بر شانه ی او گریه ی خوشحالی کردچه نجیبند غریبان که جدا می مانند!دستهایی که لب علقمه جا می مانندمشک آبی که چه لبهاست همه بیمارش"هر کجا هست خدایا به سلامت دارش"*آه ای قافله سالار جوانمرد حسین!  آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین! مشک را بردی و صد زخم کبود آوردی؟ و دو بازو که نه انگار دو رود آوردی 
خیمه ها منتظر برق نگاهت بودند
 همه ی چلچله ها چشم به راهت بودند  تیغ های که به قصد تو هجوم آوردند همگی از همه سو پشت وپناهت بودند عطش رود به فرمان تو جاری شده بود 
نخلهای عطش آلوده سپاهت بودند
 چه کمانها که به دنبال کمین می گشتند تیرها دربدر چشم سیاهت بودند کودکان حرم آنروز همه دانستند خیمه ها، سوخته ی آتش آهت بودند تیغ ها مثل هلال آمده بودند برون 
زخمها خیره به آن صورت ماهت بودند
 
تو به لب تشنگی تیغ محبت کردی  آب های کف آن رود گواهت بودند *آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاکآسمانیست که افتاده زمانی بر خاکآب از آن روز دلی را به دوا شاد نکرد"یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد"آب از آن روزبه خونخواهی جام آمده استآب زخمیست که از کوفه به شام آمده است 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد