به صحرایی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را
ز خاطر میبرد این رود وحشی بستر خود را
شبیه کودکی ماتِ خیابانهای تهرانم
که ناغافل رها کردهست دست مادر خود را
پشیمانیست پیشانینوشتم؛ پیش طالعبین
عرق میریزم و پایین میاندازم سر خود را
زمین سنگ صبورت نیست، آه ای ابر سرگردان
مریز این گونه زیر دست و پا خاکستر خود را
زمین سنگیست، من خوابم نخواهد برد، میدانم
ولی بالش نخواهم کرد بالِ پرپر خود را
محمد مهدی سیار
عاشق شدی سید...
دیگه از دست رفتی...
رفت آن گل من از دست با خار و خسی بنشست!
کجاشو دیدی!!!