در سفر تشنگی به آب رسیدیم

در سفر تشنگی به آب رسیدیم
خسته تر از خستگی به خواب رسیدیم 

عشق طلوعی دوباره کرد و من و تو
در شب ظلمت به آفتاب رسیدیم 

شعله یک حس ناشناخته گل کرد
تا به تمنا، به التهاب رسیدیم 

آن همه دلبستگی به واژه بدل شد
واژه به واژه به شعر ناب رسیدیم


در تب تشویش، بین ماندن و رفتن
ما به معمای بی جواب رسیدیم 

طاقت ماندن نبود و تاب جدایی
چون به دوراهی انتخاب رسیدیم 

خسته و سرگشته هر طرف که دویدیم
باز به سرچشمه سراب رسیدیم


قصه ما هرچه تلخ، هرچه که شیرین
زود به پایان این کتاب رسیدیم!

محمدرضا ترکی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد