دلتنگی

 

این همه دلتنگی که بر شانه های دلت سنگینی می کند را

              کجا فریاد خواهی کرد

                        به کدام کوه خواهی زد

                  به انتهای کدامین دشت پر از سکوت خواهی رسید

                                                       و با کدامین موج خواهی رفت

                                                              دلتنگی هایت را همین جا دفن کن

آسمان همه جا یک رنگ است.

نظرات 3 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:40

از چی دلتنگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیخوای بگی از کیه؟

وقتی کسی‌که دوستش داری، کسی‌که در زندگی‌ات نقش دارد، می‌رود، می‌میرد و دیگر نیست همه چیز دگرگون می‌شود، چه بخواهی و چه نخواهی، آن‌چه به جای می‌ماند کتاب‌ها هستند و نامه‌ها و عکس‌‌ها. یادها و اندوهی چاره‌ناپذیر و گاهی هم در گوشه‌ای، خیابانی، کسی را اشتباهی به جای او می‌گیری و به‌دنبالش می‌دوی...*

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:16

نه ،من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد کنم...!اگر نتوانستم سکوت میکنم....
خاموش مردن بهتر از نالیدن است!

آفرین.
ازدردهای کوچک است که ادم می نالد.وقتی ضربه سهمگین باشد،لال می شوی.(هادی)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:19

خوشبختی ما در سه جمله است:

تجربه از دیروز استفاده از امروز امید به فردا...

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم:

حسرت دیروز اتلاف امروز ترس از فردا

دقیقا.
دیروز بازگشتی ندارد.فردا معمایی است که نمی دانیم ان را خواهیم دید یا نه و امروز هدیه است. چون امروز همان فردایی ست که نگرانش بودیم.(هادی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد